غروب آفتاب همیشه غم انگیز است.
چرا که معلمی مهربان که ساعت ها در کنار ابرهای دانش آموز بوده است باید به اتمام برسد،
وانان را به دست دبیر دیگری که دانش آموزان بیشتری در دست تربیت دارد تحویل بدهد.
ابرها با دییدن ستارگان دوست می شوند وبا ورود معلمی دیگر غافلگیر.
ابره به گریه در می آیند وصدای گریه کردنشان را به گوش معلم قدیمی و مهبان خود می رسانند.
آه ای مردم زمین بنگرید!بنگرید که ابرها چه بی تابانه معلم مهربان خویش را صدا می زنند.
دوستان خویش را می رنجانند و معلم جدید را از خود دور می سازند.
وبعد لحظه ی تلخ وداع شاگردان با دبیر مهربان خود فرا می رسد.
چه عاشقانه وچه بی تابانه خواهان دیدن معلم خود می شوند.
حال سالهاست که همه می دانند راز غم انگیز شدن غروب را به دست معلمی به نام خورشید.
وسالهاست که همه هنگام ناپدید شدن معلم قدیمی به حال ابرها گریه می کنند و غمگین براشان شعر های وداع جانگداز را زیر لب زمزمه می کنند.
وسالهاست که برای جهانیان راز غروب های غم انگیز بر ملاشده است.
وچه سخت است که ستارگان بی فروغ اشک های دوستان با محبت خود را هر شب در آسمان نظاره می کنند.
ومردم مشاهده می کنند مروارید های غمناک اشک ابرها را وچاره ای جز تحمل این فراغ سنگین وغمگین ندارند.
وهمراه شدن با مرواریدهای غم انگیز ابرها ی محبت زندگی چه سخت است،
و چه سخت تر خواهد شد هنگامی که آنان با رخساری اشک آلود به خواب ابدی فرو می روند.
وبرای مردم خاطره انگیز ترین خاطرها می شوند.